تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

حقارت

چقدر بعضی آدم ها حقیرند !...

سفری به گذشته

امروز وقتی به خانه برمی گشتم ، دستان سرنوشت هدایت اتومبیل را به دست گرفت و مرا در مسیری آشنا قرار داد . مسیری به سمت دوران کودکی ، دنیایی در 16 سال پیش ...

ادامه مطلب ...

فردا

دلم می خواهد فردایی را ببینم که امروز در خیالم ساختم ...

در رحمت

همیشه شنیدم که " گر خداوند ز حکمت ببندد دری ، ز رحمت گشاید در دیگری " . نمی دونم چرا من بدبخت بی نوا تو این زمینه استثتایی هستم . همیشه هر وقت یک اتفاق بد و ناگوار برام میوفته دومی و سومی و ... در ادامه پیداشون می شه .  نمی دونم چه سریه . همیشه در بدترین شرایط یک اتفاق بد دیگه هم میوفته . شرایط ایده آل زمانی هست که یک اتفاق خوب که قربونش برم هر صد سال یک بار پیش می یاد افتاده و یک اتفاق بد گند میزنه توش . این تنها شرایطی توی زندگی منه که فقط یک اتفاق بد می فته .  حتما از نظر علمای اعلام نظر کرده خاص خداوند باری تعالی هستم و تحت آزمایشات الهی . خدایا می شه ما رو بیخیال شی ؟! نوکرتم مگه یک آزمایش چقدر طول می کشه ؟ 27 سال سن به ما دادی 2700 تا آزمایش کردی ! مگه من موش آزمایشگاههیم ؟ بابا مگه کار و زندگی نداری ؟ خوب همین کارا رو می کنی وضع دنیا شده این . چرا به جای آزمایش کردن یک کار دیگه نمی کنی ؟ خسته شدم . دیگه خسته شدم از بس هر روز یک معما جلوی پام گذاشتی و با بدبختی حلش کردم . جون هر کی دوست داری ما رو بیخیال شو .

چرا ؟

چرا من از این زندگی لعنتی لذت نمی برم ؟ آخه چرا ؟!!! نمی دونم چی از جون این دنیا می خوام ؛ ولی می دونم اون چیزی رو که می خوام الان ندارم . لعنت به من که هیچ وقت نمی تونم راضی بودنو یاد بگیرم ...

در جستجوی آرامش

فکر کنم هیچ کس هیچ و قت آرامش پیدا نمی کنه . حداقل من که اینجوریم . نمی دونم چه حکمتیه که هر کار می کنم آرامش به من رو نمیکنه . تمام تلاشم رو می کنم ، ولی در بهترین شرایط معمولا  آرامش نسبی بیشتر از چند ساعت دوام نمیاره . بعضی وقت ها از بس که گرفتارم و همیشه یک کم کار می مونه که انجام ندادم احساس خستگی و فرسودگی می کنم . شاید واقعا اولین شب آرامش ، شب بعد از مرگه . من که بعید می دونم بالاخره قسمت بشه و روی آرامش رو ببینم . کی می دونه شایدم همین عدم آرامش باشه که باعث پیشرفت می شه !

یک نفس عمیق

دوست دارم چشمانم را ببندم و یک نفس عمیق و سرشار از آرامش بکشم . ولی افسوس ...

تولدی دیگر

امروز بیست و هفت ساله شدم . یک سال دیگر پیر شدم . یک سال دیگر به انتها نزدیک شدم . نمی دانم دارم به سوی نیستی می روم یا در این نزدیک شدن به انتها دست آوردی نهفته است که هنوز نمی دانم ...

یادش بخیر ؟!!!!!!

تا حالا ساعت سه صبح صبحانه خوردی؟ تا حالا برای خوردن بدترین غذای دنیا توی صف ایستادی ؟ تا حالا دوش آب سرد وسط زمستون گرفتی ؟ تا حالا خورد شدی ؟  

نمی دونم چرا یک دفعه یاد دوران سربازی افتادم امشب .

حس رهایی

تا حالا حس رهایی داشتی ؟ خیلی حس خوبیه . آدما بعضی وقتا با خودکشی حس رهایی پیدا می کنند ؛ گاهی وقت ها هم با موفقیت یا یک اتفاق خوب .  حس عجیبیه ! آدم احساس سبکی می کنه . فکر می کنه هیچ مشکلی نیست که نشه حلش کرد . نسبت به همه چی احساس خوبی پیدا می کنه . بدترین چیزا اونقدر ها هم بد به نظر نمیرسن دیگه .

وقتی خوب فکر می کنم ، این حس قشنگ رو چند باری بیشتر تجربه نکردم . آخرین باری که حس رهایی رو تجربه کردم یادم نمی یاد . اگه این وبلاگ رو می خونید ، از آخرین بار که چنین احساسی بهتون دست داد برام بنویسید . مجموعه ی جالبی میشه . منم فکر می کنم تا یادم بیاد آخریش کی بود .