نمی دانم در این نیمه شب زمستانی با آن همه کاری که برای فردا دارم چطور شد ناگهان به یاد حقوق بشر افتادم . شاید به خاطر مصاحبه ای که توی رادطو امروز توی راه می شنیدم . همانجا مرا به فکر فرو برد . حقوق بشر آیا ارتباطی به دین پیدا می کنه یا نه ؟!!! خدا وکیلی ، کاری به دین و مذهب نداریم . آیا واقعا حد و حدود و چارچوب حقوق بشر رو باید دین مشخص کنه ؟
امروز برف اومد . اولین برف امسال . یاد دوران کودکی افتادم که از خواب بیدار می شدم و با دیدن سفیدی برف ذوق زده می شدم و با امید و آرزو پای رادیو می نشستم و منتظر شنیدن خبر تعطیلی مدارس از رادیو می شدم . امروز به یاد آن روزها خودم ، کار را تعطیل کردم و با تلفن به امورات رسیدگی کردم .
بعضی وقت ها با خودم می گویم ای کاش این شبانه روز 48 ساعت بود . کاش فرصت بیشتری داشتم تا دنیای اطرافم رابیشتر از این بسازم . گاهی وقت ها دلم برای خودم تنگ می شود . گاهی وقت ها احساس می کنم خیلی وقت شده که به ملاقات خودم نرفته ام . مگر همین چند خطی که هر از چندی می نگارم. فکرهایم ، ایده هایم و تمام رویاهایی که از کودکی در سر می پروراندم ؛ گاهی بسیار نزدیک و در چند قدمی و گاهی بسیار دور و دست نیافتنی می نمایند . خسته ام ...
گاهی وقت ها بدجوری احساس تنهایی می کنم . انگار بین تمام آدم ها تنهام . ولی هیچ وقت برام مهم نبوده . احساس تنهایی وقتی آزارم می ده که می بینم بعضی وقت ها کنار عزیز ترین کسم هم تنهام . سهراب بیخود نگفته . وصل ممکن نیست . همیشه فاصله ای هست . بعضی وقت ها تحلیل می شی ، تحقیر می شی . ولی بهتره بری تو غار تنهایی خودت ، کمی فکر کنی شایدم چند خطی رو با کلمات بازی کنی . کاش منم مثل بقیه آدما بودم ، یا حداقل از جنس آدمای اطرافم بودم . دیگه لازم نبود هیچ کس و درک کنم . خدایا ، حالا دیگه خودت می دونی که این چندمین باره که تو دلم بهت می گم "ازت متنفرم"