امروز سر جلسه امتحان که رفتم دیدم چند تا از دانشجوهای قدیمی خودم حالا تو دانشگاه استخدام شدند و مراقب امتحان هستند . وقتی هر کدومشون جلوی پام بلند شدند و می خواستند جای خودشون رو بهم بدند احساس کردم دارم پیر می شم . یک زمانی از اینکه با استاد قدیمی خودم همکار شده بودم حس غرور داشتم و حالا امروز از اینکه با دانشجوهای قدیمی خودم همکار شدم حس پیری می کنم . عجب دنیاییه !!!
منم وتقی میبینم همکارام شدن متولد 68 و 69 احساس پیری میکنم...یه حس عجیب و بدیه...
جالبه این حس چند وقته منو درگیر کرده...
بیا به یاد جونی از دست رفته گریه کنیم
من معمولا گریه نمیکنم بلکه به یادش زل میزنم...
خب...اگه من بخوام خودم رو جای اونها بزارم..شاید بخاطر احترامه..نه همش به خاطر پیری...
می دونم به خاطر احترامه . از اینکه دانشجوهام شدن همکارام احساس پیری می کنم . اصلا مگه فکر میکنی من چند سالمه ؟ م ن همش 28 سالمه
حواسم هست که چند روزه هیچی نگفتی...
خوبی...؟
خوب ؟ تا معنی خوب چی باشه ؟ حال خوب سیری چند ؟ نمی دونم چه اتفاقی باید بیفته که دمی حال خوب داشته باشم . فکر نمی کنم حال من هیچ وقت خوب بشه .
با یادش...
من از اولش فک می کنم پیرم
دست خودم نیست