تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

آخه به کسی چه ؟

رفتم از دکه ای آب معدنی بگیرم ، چنان چشاشو گرد کرده و با اکراه بطری آب رو بهم داده که انگار داره ارث باباشو می ده بهم  . یکی نیست بهش بگه آخه به توچه که من روزه نیستم . مگه همه باید مثل هم فکر کنند؟ اصلا مگه آبو خریدم ، خوردم که اینجوری به رگ امر به معروفت بر خورده ؟ خدایا کی می خوای این بساط حمق و گولی رو از این مملکت گل و بلبل جمع کنی ؟

نظرات 2 + ارسال نظر
تو دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:48 ب.ظ http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com/

اگه من جات بودن در بطری رو همونجا باز میکردم و آب رو میپاشیدم رو صورتش بعدم لبخند میزدم و میرفتم...

آخه فاصلش با من زیاد بود . از تو سوراخ دکش رد نمی شد . حیف آب بود حروم بشه

angel سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:18 ب.ظ

بهترین کار بی توجهی کردن به این افراد و تحویل دادن یک پوزخند تلخ بهشونه که بدجوری بسوزوندشون من امتحان کردم بدجور کارسازه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد