تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

کشور من (39)

در کشور من اکثر آدم هایی که رانندگی می کنند وقتی به چراغ زرد می رسند سرعتشان را افزایش می دهند تا قبل از قرمز شدن چراغ عبور کنند .

کشور من (38)

در کشور من آدم ها آنقدر خودشان را سانسور می کنند ، که گاهی از سر عادت این کار را در خلوت خود هم انجام می دهند .

کشور من (37)

در کشور من تخصص در انجام کارها یک شوخی با مزه است .

کشور من (36)

در کشور من خارج به یک کلمه خاص تبدیل شده ، چون هر جایی از دنیا که بری شرایط زندگی بهتر می شه .

کشور من (35)

در کشور من مردم در خیابان ها آشغال می ریزند و از تمیزی خیابان های اروپا تعریف می کنند .

کشور من (34)

در کشور من در روز روشن قورباغه را بدون اینکه رنگ کنند جای قناری می فروشند . جالب اینجاست که همه این موضوع را به عنوان یک فعالیت اقتصادی موفق می شناسند . در کشور من اساسا دیگر قناری ای نمانده که کسی تشخیص بدهد آنچه می خرد قناریست یا قورباغه . در کشور من مردم قورباغه را با خیال قناری می خرند و در خیال خود از آن لذت می برند .

ارزش ها

وقتی ارزش ها عوض می شوند ، عوضی ها با ارزش می شوند .

کشور من (33)

در کشور من هیچ چیز سر جای خودش نیست

کشور من (--)

چندی است که در نوشته هایم به مجموعه ای تحت عنوان "کشور من" پرداختم . بعد از انتشار سی دو عنوان از این مجموعه تصمیم گرفتم توضیحاتی هم درباره این مجموعه بنویسم . هر چند نیازی به توضیح نیست و اساسا این وبلاگ ، مجموعه ایست از دست نوشته ها یا بهتر بگویم دل نوشته های من که هر چیزی می تواند باشد . این مطالب برای خواننده خاصی هم طرح نشده که نگران از دست دادن یا ناراحت شدنش باشم . اما شخصا برای این مجموعه ارزشی فراتر از مجموعه ای دست نوشته های بعضا بی ربط قائلم .

این مجموعه بر اساس هنجارها و اخلاق های رایج در جامعه ای که خود من عضوی از آن هستم نوشته شده . من به عنوان یک ناظر اجتماعی و یک نفر انسان که به نقد جامعه ای که در آن زندگی می کنم علاقمندم ، هنجارها و رفتارهایی را نظاره گر هستم که بیشتر آنها را منشاء تباهی و سقوط فرهنگی این مرز و بوم می دانم . هنجارهایی که اکثرا ربطی به حکومت و شکل نظام سیاسی حاکم هم ندارد و بیشتر به فرهنگی که در طی صدها سال و از برآیند عوامل گوناگون زیادی شکل گرفته و باعث شده سقوط و تباهی در این ملک هر لحظه شدت پیدا کند . نکته جالب اینجاست که این هنجارها ، نکات ظریف و ریزی نیست که افراد خاصی قادر به درک آن باشند ، بلکه همان حرف ها و بازخوردهاییست که خود ما ایرانیها در مورد خودمان قبول داریم و در کوچه و خیابان حتی به زبان می آوریم ؛ نکته دردناک اینجاست که با وجود آگاهی نسبت به این نقاط بحرانی اراده ای برای از بین بردن آن وجود ندارد که اتفاقا به نظر من همین هم یک از هنجارهای منفی موجود است . در این میان مسلما نیازی به یادآوری این موضوع نیست که همه ما ساکنان این مرز و بوم در دایره همه این هنجارها نمی گنجیم و آنچه نگاشته شده از دید من ، هنجارهایی است که در رفتار اکثریت مردم وجود دارد . نکته جالب دیگر اینکه تقریبا تمام آدم هایی که شامل یک هنجار منفی خاص می شوند و وجود آن را در اجتماع قبول دارند خود را از آن مبرا می دانند و دیگران را مبتلا به آن می دانند .

خلاصه اینکه ما ایرانیها آدم های جالبی هستیم و فکر نمی کنم جامعه ای در دنیا به مثال ما این چنین سرشار از تناقض وجود داشته باشد .

پاییز

هوا داره سرد می شه و یک اول مهر دیگه در راهه . هیچ وقت از پاییز خوشم نیومده . دنیای آدم سرد و غم انگیز می شه . دنیای آدمی مثل من که در حالت پیش فرض غم انگیزه ببین با اومدن پاییز چه بلایی سرش می یاد . سردی هوا یه جورایی قهر آمیزه . احساس می کنی طبیعت هم دیگه با تو قهره . تو روزای بهار و تابستون آدم به دور و برش نگاه می کنه و آدم های شاد رو که می بینه به خودش می گه این طبیعت زیبا و آدم های خوشحال ! پس چرا من خوشحال نیستم ؟!!! اما تو پاییز اوضاع بدتر می شه . روزهای کوتاه ، عصرهای سرد ، بادهای حزن انگیز و من هنوز که هنوزه مثل یک بچه مدرسه ای باز هم به یاد روزهای شروع کلاس می افتم . نگرانی از مواجه شدن با هم کلاسی های جدید ، معلم های جدید و درس های جدید . خاطرات خوشی از روزهای اول پاییز ندارم . فقط تا به یاد دارم غمی به غم های درونم اضافه شده ؛ حتی حالا که دیگر نه مدرسه ای هست و نه شروع اول مهر نگرانی های پاییزی باز هم به سراغم می آید . من از پاییز متنفرم .