آدم های اطراف ما خاکستری هستند . هیچ آدم خوب و هیچ آدم بدی واقعا وجود ندارد . مشکل زندگی همینجاست . گاهی آدم آرزو می کند که ای کاش همه آدم ها سیاه یا سفید بودند . آدم های بد قابل تشخیص بودند و راحت می شد از آنها دوری کرد و آدم های خوب واقعا خوب و مقدس بودند . چرا ؟ واقعا چرا وقتی در دنیای واقعی همه آدم ها خاکستری هستند ما تا این حد میل به ساختن قدیس و اسطوره داریم ؟ همیشه در دنیای وهم خود قدیس می سازیم و آنگاه که او قسمت سیاه چهره اش را نمایش می دهد دنیای ما در هم می شکند و تمام آنچه را به آن اعتقاد داشتیم به یک بار از دست می دهیم ؛ گرچه در این میان هستند کسانی که سرشان را زیر برف می کنند و آن بخش سیاه رنگ چهره قدیس وهم آلودشان را انکار می کنند . تعداد کمی خوشبخت هم البته هستند که هیچ وقت این سیاهی را نمی بینند .
تمام این حرف ها را گفتم نه برای اینکه راهی به سمت سیاه و سفیدی پیدا کنم ، نه؛ چون معتقدم باید بپذیریم که ما آدم ها خاکستری آفریده شدیم ؛ همه ما آدم ها در خلوت خود گاهی لحظاتی شیطانی داریم ؛ همه ما آدم ها با تمام خوبی هایمان باز هم خاکستری هستیم و نباید انتظار سفیدی مطلق از یکدیگر داشته باشیم . ما آدم ها بر اساس یک اشتباه معتقدیم اسب حیوان نجیبی است و زمانی که چهره وحشی اش را می بینیم تعجب می کنیم و به اسب بودن اسب شک می کنیم نه به اعتقاد اشتباه خودمان . پذیرفتن دنیای خاکستری اولین گام به سمت آینده است .
آدما طرف مقابلشون رو همون جوری که دلشون میخواد میبینن نه اون چیزی که واقعا هست...
و اینکه معمولا آدم کل یک صفحه سفید رو با یک نقطه کلا سیاه میکنن...
این از اوناییه که خیلی حرف دارم براش...
خوب بگو ؛ همشو