تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

این خیال نا آرام

تا حالا شده احساس کنی نمی تونی راحت نفس بکشی ؟ خودتو از بالا نگاه کنی و ببینی چقدر از اون چیزی که دوست داری باشی یا اون چیزی که دوست داری باشه دوری؟! از همه چیز نا امید بشی ؟ تا حالا شده  ندونی غصه کدوم یکی از نداشته هاتو بخوری ؟ تا حالا شده حتی وقت نکنی غصه نداشته هاتو بخوری ؟ تا حالا شده آرزو کنی که ای کاش یک کم ، فقط یک کم ، بتونی بیخیال همه دنیا بشی؟ تا حالا شده بغضت از درون وجودت بترکه ؟ تا حالا شده احساس کنی کل عمرتو دویدی تا اینجا رسیدی ولی هیچ چی نداری ؟ تا حالا شده از همه چی ؛ از خودت بیشتر از همه چیز ، متنفر بشی ؟  

دلم می خواد از یک ارتفاع بلند ؛ خیلی بلند ، سقوط آزاد کنم . فکر کن . در تمام لحظات سقوط می تونی هر لحظه قسمتی از وجودتو که زیر بار فشار و مسئولیته رها کنی . وای چه لحظات با شکوهی . چقدر نفس کشیدن آسون می شه . دلهره دیگه معنی نمیده . با تمام وجود به سمت فرود نزدیک میشی. از یک سفر سخت به خونه بر می گردی . فرودی که فقط یک لحظه است . مثل لحظه آخر نوشیدن یک لیوان آب . هاهــــــــ..... 

راستی تا حالا به این فکر کردی ، انچه که امروز هست ، آرزوی دیروز تو بوده ؟!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد