تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

تردید

مشکل دنیا اینست که احمق ها کاملا از خود یقین دارند و آنها که داناترند سرشار از شک و تردیدند .
                                                                                                     برتراند راسل

ادامه مطلب ...

خوشبختی

خوشبختی فاصلی بین این بدبختی تا بدبختی دیگر است .

چارلی چاپلین

سگ ها و گرگ ها

از نظر انسان‌ها، سگ‌ها حیوانات با وفا و مفیدی هستند؛ اما از نظر گرگ‌ها، سگ‌ها گرگ‌هایی بودند که تن به بردگی دادند تا در آسایش زندگی کنند!!!

 ناشناس

پایان یک روز

پایان یک روز و خط کشیدن روی آخرین کاری که تو سررسیدت برای اون روز نوشته بودی . آخـیـ.........ش

سندروم پرکاری ذهنی

نمی دانم چرا اخیرا فعالیت های ذهنم متوقف یا حداقل کمی کند نمی شود . گاهی اوقات همزمان به چند موضوع فکر می کنم . مشکل اینجاست که به همین نسبت پایایی موضوعات در ذهنم کاهش پیدا می کنند . مجبورم با عجله نتایج یا فرآیندهایی را که به ذهنم می رسند یادداشت کنم و گرنه در دم فراموششان می کنم . این معضل حتی در زمان های استراحت دست از سرم بر نمی دارد . زمان خواب با تمام خستگی نمی توانم بخوابم و در معدود زمان های بیکاری مدام راه می روم و دنبال چیزی می گردم تا ذهنم را به آن بند کنم . آخه این یعنی چی ؟
مثلا همین الان خسته و کوفته و با سردرد هر کار می کنم خوابم نمی بره . این هم شده بیماری این روزهای من !

درد دل یک دانشجو با استاد

حالا که امتحانات پایان ترم تموم شده و نمرات کم کم داره ثبت می شه مراجعات بی امان دانشجویان برای نمره گرفتن شروع شده . نمی دونم چرا این ترم برعکس ترم های گذشته در نمره دادن کمی ناخن خشک شدم . دیروز آخر وقت که دیگه حسابی از سر و کله زدن با بچه ها خسته شده بودم ، دیدم یک نفر دم در ایستاده و منتظر اجازه من برای ورود مونده . نگاهی توی چشماش انداختم و گفتم اگه واسه نمره اومدی نیا تو . اونم گفت باشه و رفت . یک ربع بعددیدم باز دم در ایستاده . گفتم باز که برگشتی . گفت نه کاری ندارم فقط یک CD آوردم . گذاشت روی میز و رفت . توی CD  نامه ای بود که قسمت هایی از اونو می ذارم . فکر نمی کنم چهره و اسم و کار این دانشجو هیچ وقت از یادم بره . (این نامه رو برای این نمی ذارم توی این پست چون ازم تعریف کرده ، بیشتر چون از کارش و سبک نامش خوشم اومد این کار رو می کنم )
.
.
.

ادامه مطلب ...

اعتیاد این روزهای من

یک راه جدید پیدا کردم برای فرار از همه چیزهایی که ازشون متنفرم  . شنا ؛ شنا این روزا شده اعتیاد جدید من . تک و تنها می رم فقط شنا میکنم .  آبی آب بهم آرامش می ده . لحظه خون بازی این اعتیاد لحظه هاییست که خسته روی آب غوطه ور میشم  ، آب گوش هام رو پر می کنه و صدای دنیای بیرون قطع میشه . تنها چیزی رو که می شنوم صدای قلب خودمه . فکرم اما باز میشه . دنیای درونم شفاف می شه و احساسش می کنم . گویی دیگه در بند نیست . خودم رو رها می کنم و گاهی اوقات با خودم فکر می کنم ، آخه چرا به دنیا اومدم ؟!!

دیگه دارم پیر می شم

امروز سر جلسه امتحان که رفتم دیدم چند تا از دانشجوهای قدیمی خودم حالا تو دانشگاه استخدام شدند و مراقب امتحان هستند . وقتی هر کدومشون جلوی پام بلند شدند و می خواستند جای خودشون رو بهم بدند احساس کردم دارم پیر می شم . یک زمانی از اینکه با استاد قدیمی خودم همکار شده بودم حس غرور داشتم و حالا امروز از اینکه با دانشجوهای قدیمی خودم همکار شدم حس پیری می کنم . عجب دنیاییه !!!