تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

تنهایی

همیشه تنها بودم . به تنهایی عادت کردم . این تنهایی مفرت برای عزیزترین کسم اما امروز آزار دهنده شده . چون با تنهایی خودم و پیله ای که به دور خودم تنیدم ، او را هم تنها کردم . دنیای تنگ و تاریکی دارم . چه کنم ؟ دنیای من هیچ جذابیتی برای هیچ کس ندارد . حتی خودم . دلم می خواهد از این دنیای تنگ و تاریک متولد شوم ، اما زندانی اش شدم . چه کنم ؟

نظرات 4 + ارسال نظر
آشنای غریبه جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:53 ب.ظ http://parsnarsis.blogsky.com

سلام
چقدر نوشته هات، نزدیک به افکار منه

نمیدونم چرا همه یه جورایی شکل هم شدیم

گاهی خیلی دلم برای خودم تنگ میشه

آشنای غریبه جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:55 ب.ظ http://parsnarsis.blogsky.com

راستی تولدتون مبارک

فردای روشن پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:37 ب.ظ

دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش، نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست، نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند

فردای روشن پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:45 ب.ظ

دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش، نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست، نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد