همیشه تنها بودم . به تنهایی عادت کردم . این تنهایی مفرت برای عزیزترین کسم اما امروز آزار دهنده شده . چون با تنهایی خودم و پیله ای که به دور خودم تنیدم ، او را هم تنها کردم . دنیای تنگ و تاریکی دارم . چه کنم ؟ دنیای من هیچ جذابیتی برای هیچ کس ندارد . حتی خودم . دلم می خواهد از این دنیای تنگ و تاریک متولد شوم ، اما زندانی اش شدم . چه کنم ؟
سلام
چقدر نوشته هات، نزدیک به افکار منه
نمیدونم چرا همه یه جورایی شکل هم شدیم
گاهی خیلی دلم برای خودم تنگ میشه
راستی تولدتون مبارک
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش، نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست، نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش، نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست، نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند