تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

سبک وزن

امروز احساس خوبی دارم . سبکم .

من ؛ یک معتاد

مثل یک معتاد در حال از دست دادن لپتاپم به مدت یک هفته هستم و از دیشب تا کنون دیوانه وار پای اینترنت نشستم و گویی آخرین لحظات عمرم را می گذرانم . خوب می دانم یک هفته برای ترک اعتیاد زمان کمی است و قطعا هر طور شده یک جوری در این یک هفته باز هم به اینترنت ناخنک خواهم زد .

نفس آرام

بعضی وقت ها یک جا می شینی و با خودت فکر می کنی که چه جالب ؛ امروز به هیچ چی فکر نمی کنم ، پس ناراحت نیستم . راحت نفس می کشم و از این آمد و رفت آسان نفس ها لذت می برم . از این اتفاقات انگشت شمار زندگی ام .

صبح شنبه

چرا صبح شنبه اینقدر غم انگیزه ؟!!!

Take It

In my opinion enjoyment of life is just relate to appoint a goal and  make wised and nimble plan and at least movement to just Take It !!!!

سگ ها و گرگ ها

از نظر انسان‌ها، سگ‌ها حیوانات با وفا و مفیدی هستند؛ اما از نظر گرگ‌ها، سگ‌ها گرگ‌هایی بودند که تن به بردگی دادند تا در آسایش زندگی کنند!!!

 ناشناس

پایان یک روز

پایان یک روز و خط کشیدن روی آخرین کاری که تو سررسیدت برای اون روز نوشته بودی . آخـیـ.........ش

درد دل یک دانشجو با استاد

حالا که امتحانات پایان ترم تموم شده و نمرات کم کم داره ثبت می شه مراجعات بی امان دانشجویان برای نمره گرفتن شروع شده . نمی دونم چرا این ترم برعکس ترم های گذشته در نمره دادن کمی ناخن خشک شدم . دیروز آخر وقت که دیگه حسابی از سر و کله زدن با بچه ها خسته شده بودم ، دیدم یک نفر دم در ایستاده و منتظر اجازه من برای ورود مونده . نگاهی توی چشماش انداختم و گفتم اگه واسه نمره اومدی نیا تو . اونم گفت باشه و رفت . یک ربع بعددیدم باز دم در ایستاده . گفتم باز که برگشتی . گفت نه کاری ندارم فقط یک CD آوردم . گذاشت روی میز و رفت . توی CD  نامه ای بود که قسمت هایی از اونو می ذارم . فکر نمی کنم چهره و اسم و کار این دانشجو هیچ وقت از یادم بره . (این نامه رو برای این نمی ذارم توی این پست چون ازم تعریف کرده ، بیشتر چون از کارش و سبک نامش خوشم اومد این کار رو می کنم )
.
.
.

ادامه مطلب ...

دیگه دارم پیر می شم

امروز سر جلسه امتحان که رفتم دیدم چند تا از دانشجوهای قدیمی خودم حالا تو دانشگاه استخدام شدند و مراقب امتحان هستند . وقتی هر کدومشون جلوی پام بلند شدند و می خواستند جای خودشون رو بهم بدند احساس کردم دارم پیر می شم . یک زمانی از اینکه با استاد قدیمی خودم همکار شده بودم حس غرور داشتم و حالا امروز از اینکه با دانشجوهای قدیمی خودم همکار شدم حس پیری می کنم . عجب دنیاییه !!!

کار

به قول یه بنده خدایی "اگه می خوای یک عمر به زور نری سر کار ، برو دنبال کاری که عاشقشی" . حالا که خوب فکر می کنم می بینم بیشتر عمرم کارایی رو که عاشقشون بودم به عنوان یک کار فوق برنامه و در ساعات مرده روز انجام دادم ؛ خیلی وقت ها هم وقت اضافی نداشتم . چه وقت درس خودن در دوره دبیرستان و دانشگاه و چه امروز در دوران کار . شاید دلیل این همه حسرت که رو دلم مونده همین باشه . این روزها بدجوری دارم به زور می رم سر کار . شاید همین هم یک نقطه شروع باشه .