نمی دانم واقعا شبانه روز اینقدر کوتاه است یا این احساسی است که من دارم . هیچوقت دیر نمی شود ولی ملاقات با دنیا زود می گذرد
تا حالا به آسانسور سواری خودمون دقت کردیم ؟ ما ایرانیها همیشه دور آسانسور می ایستیم . اساسا در شلوغ ترین وضعیت هم توی یک آسانسور کسی پشتش رو به دیگری نمی کنه و همه دایره وار می ایستند . علتش چیه ؟
1) آیا ایرانیها ملت بسیار با ادبی هستند و به هم پشت نمی کنند ؟
2) آیا ایرانیها به هم اعتماد ندارند و مطمئن نیستند اگه به هم پشت کنند چه اتفاقی میوفته؟
3) ایرانیها عادت دارند مسجدی دور هم بشینند و آسانسور هم از این قاعده مستثنی نیست ؟
4) این خارجی ها هستند که توی آسانسور اشتباه می ایستند ، نه ما ایرانیها
علتش هر چی که هست بعضی وقت ها یک نفر وسط این دایره میوفته و نمی دونه باید به کدوم سمت بایسته . در واقع رو به هر کی بایسته یه جورایی ناجوره . بنده خدا خیلی اذیت می شه .
زندگی گاهی اوقات هیجان یک شروع دوباره و نگرانی هیجان انگیز یک شکست دوباره است . من امروز غرق در هیجان هستم ...
زندگی بعضی وفتا لذت یک نفس عمیق و رضایت از اینکه جای بعضیا نیستی می شه ؛ بعضی وقت ها هم حسرت و یک آه عمیق و غبطه از اینکه چرا جای بعضیا نیستی ! اونایی این وسط خوشبخت ترن که نفس عمیق بیشتری می کشن و گرنه نفس عمیق و آه حسرت تو زندگی همه هست .
زندگی مثل یک مسیر سربالایی می مونه . به این باور رسیدم که آدما تا زمانی که مسیر مشترکی رو طی می کنند با هم همراه هستند . دیگه هیچ کس به خاطر همراهش نه مسیرشو عوض می کنه ، نه صبر .