تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

سفری به گذشته

امروز وقتی به خانه برمی گشتم ، دستان سرنوشت هدایت اتومبیل را به دست گرفت و مرا در مسیری آشنا قرار داد . مسیری به سمت دوران کودکی ، دنیایی در 16 سال پیش ...

خدایا آن محله قدیمی هنوز تغییر نکرده بود . کوچه ها هنوز همان کوچه ها بودند . خیلی راحت کوچه قدیمی مان را پیدا کردم . سوپری که سر کوچه بود و زن چاقی فروشنده بود و من آن مغازه را دوناتی می خواندم چون همیشه مادر از آنجا برایم دونات می خرید . دو مغازه کوچک روبروی هم در دو سوی کوچه . یک پلاستیک فروشی و یکی بقالی . دو پیر مرد بد اخلاق که در آن دوران بدجوری از هر دو می ترسیدم . به یکیشان که فامیلش والی نژاد بود می گفتم والی سگه . منزل آن مرد بد چهره ای که به نظرم متمول ترین فرد کوچه در آن دوران بود ، ولی خیلی آدم بی کلاسی بود . یادم می آید پسر بزرگش کفتر باز بود و خیلی آدم لاتی بود . منزل صادق . منزل آقای صدقی که سرویس دبستان من هم بود . یادم می آید در منزلش یک شاهین داشت و دختران خوشگلی داشت . منزل آشغالانس محل ، که خیلی آدم خوبی بود و من گاهی اوقات جلوی رویش هم می گفتم آشغالی . آه......... یک لحظه چیزی در دلم فرو ریخت . منزل قدیمی ما که هنوز پا بر جا بود . نمای سنگ مرمر ، با عرض شش متر . رفتم به دنیای کودکی . دنیایی که گرچه وضع مالیمان تعریفی نداشت ، از همه جا دور بودیم ؛ زندگی حقیرانه ای داشتیم . ولی خوش بودیم . حداقل من که خوش بودم . اتاقم رو به حیاطی بود که پر بود از رز . و درخت انجیری که خودم به کمک آقاجون کاشتم . خدا رحمتش کند . در آن دوران حیاطمان خیلی به نظرم بزرگ می رسید . خیلی دلم می خواهد یک بار دیگر داخل آن خانه را ببینم .  

بد نیست آدم بعضی وقت ها نگاهی به پشت سر بیندازد . از آن کوچه گذشتم و دوباره به دنیای واقعی امروز برگشتم . این منم ؛ همان پسر بچه ای که یادم نمی آید در آن دوران چه آرزویی داشت . امیدوارم به آرزوهایش رسیده باشد .

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد