امروز صبح که از خواب بیدار شدم ، صادق برام sms زده بود . سیصد و شصت و پنجمین روز . مثل برق و باد گذشت . واژه 1/10 برام یادآور خاطرات تلخ و شیرین زیادی هست که هیچ وقت از یادم نخواهد رفت . خاطرات روزهایی که تصور می کردم هیچ گاه تمام نخواهد شد . اما آن روزها گذشت و از گذشت آن روزها یک سال گذشته . روزهای سختی که در عین سختی هر وقت به یادش می افتم با خودم می گویم یادش بخیر . روزهایی که باعث شد قدر خیلی چیزها را که داشتم بیشتر بدانم . روزهای سختی که گذشت هر ثانیه اش گاهی اوقات سالها طول می کشید . شاید از میان تمام آدم هایی که آنجا بودند گذشت زمان برای من سخت تر می گذشت . با تمام مشغله ها و حساسیت هایی که داشتم گویی به زندان ابد محکوم شده بودم . به هر حال یک سال از آن دوران سخت گذشت . یادش بخیر
آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ، من آنجا به انتظارت هستم . . .
:)
الهی بمیرم فقط خودت و اسه خودت کامنت گذاشتی...