تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

خسته ام ...

خسته شدم از بس همه رو راه بردم . خسته شدم از بس همه چیز به تصمیم من ختم شد . خسته شدم از بس به همه چیز و همه کس فکر کردم غیر از خودم . احساس می کنم دارم آب می شم . خسته شدم از بس ناسازگارترین عناصر رو کنار هم چیدم . آخرین باری که احساس آرامش کردم یک عصر جمعه بود ، تو روزای آخر تابستون .  خیلی خسته ام ، فقط همین ...

نظرات 2 + ارسال نظر
بهاره سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 ق.ظ http://g0lbahar.blogsky.com/

سلام
من دقیقا هیچ نشونی از صاحب این وبلاگ ندیدم؛حتی اسم
هرکی هستی؛هرجا هستی موفق باشی

خسته شدم از بس به همه چیز و همه کس فکر کردم غیر از خودم

این جمله با تمام وجود حس می کنم

angel دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:21 ب.ظ http://crisis.blogsky.com

بعضی وقتها آدم باید به این نتیجه برسه که با از دست دادن یک چیزی به چیزای با اهمیت تری تو زندگیش دست پیدا می کنه . (حتی کار هم حدی داره) منم خسته ام . دلم برای زندگی کردن تنگ شده !!!

‪لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد