بعضی وقت ها خودم هم در کار خودم می مانم .چه درمانی دارد این روح خسته و ناراضی ؟ روحم خسته است . راضی نیستم . خودم هم نمی دانم به دنبال چه هستم ؟ کجا باید به دنبال آن گم کرده ام بگردم ؟
درد بزرگی است به بند کشیدن روح سرکشی که حتی علت طغیانش را نمی دانی . درد بزرگی است نشستن در جایگاهی که به همه راه نشان دهی و خود در خلوت خانه تاریک وجودت به دنبال راهی تشنه راهنمایی ؛ سرگشته و حیران از کورسوی امیدی . چه دردی است ؟!! چه درمانی دارد ؟!! دردی از درون تمام وجودم را به نابودی می کشد که حتی منشا آن را هم نمی دانم .
این روح سرگشته بیمار به رسیدن به سرچشمه هیچ آرزویی سیراب نمی شود . با خودم می گویم این آرزوهای بی کران تعریف موجودیت انسان است ؛ اما باز پوزخندی می زنم ، چون خوب می دانم که این روح بیمار ، روانم را به ناکجا آبادی روان کرده ؛ بی بازگشت .
چقدر بعضی وقت ها احساس نزدیکی به شخصیت دکستر دارم !!!
حال من بی تو ، حال مفلوکیست که تنها آرزویش مرگ است . حال من بی تو از هیچ هم تهی تر است .
می شه برگردی ؟
گفتم که تو تنهایی . اما خودت شک داشتی . تو تنهایی . نه خدایی هست که تو تنهایی خودت بهش پناه ببری ، نه عشقی . تو یه خوکی . خوکها رو هیچ کس دوست نداره . هیچ کس هم بهشون اعتماد نداره . خوکها موجودات بدبختی هستند . ازت متنفرم . چی میشد اگه زودتر می مردی ؟!! مگه چی تو این زندگی نکبت بارت داری که دلتو بهش خوش کنی ؟ چرا نمی میری؟ تو تنهاترین موجود روی کره زمین هستی . حتی خودتم از خودت متنفری . حتی خودتم از وجود خودت زجر می کشی ؛ پس چرا نمی میری ؟ نه به خاطر دیگران ، به خاطر خودت بمیر . کاری نداره که . 5 دقیقه نفس نکش . باور کن راحت می شی . بالاخره اونور مردنت یک چیزی هست دیگه . هر چی باشه حتی اگه هیچی نباشه از اینی که هست بهتره . تو هیچی نیستی ؛ برای هیچ کس ارزشی نداری ؛ بودنت برای همه جز دردسر چیزی نداره ؛ تو فقط هزینه ای ؛ تو هیچی نیستی ؛ تو فقط یک آشغال عوضی هستی که خودتم نمی دونی چرا تنها خاصیتت آزار دادن دیگرانه . تو فقط یک نمایش تهوع آور از همه چیزای خوبی . تو هیچی نیستی ؛ تو حتی نمی تونی از خودت دفاع کنی . تو یه موجود پست و بی ارزشی که لیاقت هیچ چی رو نداری . هیچ وقت ازت خوشم نیومده . همیشه ازت متنفر بودم . حتی از اون تلاش بی پایانی که برای بهتر شدن داری حالم به هم می خوره ؛ چون هیچ وقت بازم به هیچ جا نمی رسه . ازت متنفرم . به خاطر تمام ویژگیهای مضخرفی که داری . تک تک سلولهای بدنت باید نابود بشه که زمین از شرت خلاص بشه . تو هیچی نیستی ...
دهه نود آغاز شد . یک سال جدید . امیدوارم پایان خوبی داشته باشه . همین
افسرده شدم . نه به خاطر پولهایی که از دست دادم . به خاطر انرژی و زمانی که از کفم رفت و لحظه هایی را که می توانستم با عزیزترین کسم باشم ، اما نبودم و آن لحظه ها همه رفتند . به خاطر شکستی که غرورم را جریحه دار کرد . شکستی که مسئولش من نبودم . افسرده شده ام ؛ از اینکه هنوز کلی ایده و فکر در سر دارم اما هراس دارم از اینکه دوباره شکست پایان همه آن ایده ها باشد . افسرده شدم ، چون این حق من نبود . افسرده ام از اینکه هر چه می گردم بهانه ای برای خندیدن و شاد بودن نمیابم . افسرده ام از اینکه تمام انرژی ام را از دست داده ام .