تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

تمام ناپیدای من

درد من این گشتن بی امان ، پی چیزی است که نمی دانم چیست

درد بی پایان

بعضی وقت ها خودم هم در کار خودم می مانم .چه درمانی دارد این روح خسته و ناراضی ؟ روحم خسته است . راضی نیستم . خودم هم نمی دانم به دنبال چه هستم ؟ کجا باید به دنبال آن گم کرده ام بگردم ؟

 درد بزرگی است به بند کشیدن روح سرکشی که حتی علت طغیانش را نمی دانی . درد بزرگی است نشستن در جایگاهی که به همه راه نشان دهی و خود در خلوت خانه تاریک وجودت به دنبال راهی تشنه راهنمایی ؛ سرگشته و حیران از کورسوی امیدی .  چه دردی است ؟!! چه درمانی دارد ؟!! دردی از درون تمام وجودم را به نابودی می کشد که حتی منشا آن را هم نمی دانم . 

این روح سرگشته بیمار به رسیدن به سرچشمه هیچ آرزویی سیراب نمی شود . با خودم می گویم این آرزوهای بی کران تعریف موجودیت انسان است ؛ اما باز پوزخندی می زنم ، چون خوب می دانم که این روح بیمار ، روانم را به ناکجا آبادی روان کرده ؛ بی بازگشت .


بیماری ای به وسعت یک دین

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دکستر

چقدر بعضی وقت ها احساس نزدیکی به شخصیت دکستر دارم !!!

حال من بی تو ...

حال من بی تو ، حال مفلوکیست که تنها آرزویش مرگ است . حال من بی تو از هیچ هم تهی تر است .

... I have a dream

 می شه برگردی ؟

تو هیچ چی نیستی ولی اون همه چیزه ...

می دونم ، می دونم . احساس ضعف می کنی . می دونم با تمام تنهایی که احساس می کنی ولی وقتی اون هست دلت گرمه . می دونم دلت می خواد توی چشاش نگاه کنی و بگی نخود ، اما نمی تونی . آخه تو هیچی نیستی ولی اون .... هر چی می گذره تنهاتر می شی نه ؟! آخه تو هیچی نیستی . تنها کار مفیدی که در حال حاضر می تونی بکنی همینه که بمیری . می دونم ؛ اون جانشین همه نداشتن های توست ؛ اون تنها داشته مهم تو ، تو زندگیته . می دونم آخرین پناه زندگیته ولی تو هیچی نیستی ، هیچی که داشتن و نداشتن نداره . احساس بدبختی که داری انتها نداره ، تنها راهت همونیه که بهت گفتم . ازت متنفرم . 

تو هیچی نیستی ...

گفتم که تو تنهایی . اما خودت شک داشتی . تو تنهایی . نه خدایی هست که تو تنهایی خودت بهش پناه ببری ، نه عشقی . تو یه خوکی . خوکها رو هیچ کس دوست نداره . هیچ کس هم بهشون اعتماد نداره . خوکها موجودات بدبختی هستند . ازت متنفرم . چی میشد اگه زودتر می مردی ؟!! مگه چی تو این زندگی نکبت بارت داری که دلتو بهش خوش کنی ؟ چرا نمی میری؟ تو تنهاترین موجود روی کره زمین هستی . حتی خودتم از خودت متنفری . حتی خودتم از وجود خودت زجر می کشی ؛ پس چرا نمی میری ؟ نه به خاطر دیگران ، به خاطر خودت بمیر . کاری نداره که . 5 دقیقه نفس نکش . باور کن راحت می شی . بالاخره اونور مردنت یک چیزی هست دیگه . هر چی باشه حتی اگه هیچی نباشه از اینی که هست بهتره . تو هیچی نیستی ؛ برای هیچ کس ارزشی نداری ؛ بودنت برای همه جز دردسر چیزی نداره ؛ تو فقط هزینه ای ؛ تو هیچی نیستی ؛ تو فقط یک آشغال عوضی هستی که خودتم نمی دونی چرا تنها خاصیتت آزار دادن دیگرانه . تو فقط یک نمایش تهوع آور از همه چیزای خوبی . تو هیچی نیستی ؛ تو حتی نمی تونی از خودت دفاع کنی . تو یه موجود پست و بی ارزشی که لیاقت هیچ چی رو نداری . هیچ وقت ازت خوشم نیومده . همیشه ازت متنفر بودم . حتی از اون تلاش بی پایانی که برای بهتر شدن داری حالم به هم می خوره ؛ چون هیچ وقت بازم به هیچ جا نمی رسه . ازت متنفرم . به خاطر تمام ویژگیهای مضخرفی که داری . تک تک سلولهای بدنت باید نابود بشه که زمین از شرت خلاص بشه . تو هیچی نیستی ...

من دارم فکر می کنم !

من دارم فکر می کنم . همین !

سال نو مبارک

دهه نود آغاز شد . یک سال جدید . امیدوارم پایان خوبی داشته باشه . همین 

افسرده ام

افسرده شدم . نه به خاطر پولهایی که از دست دادم . به خاطر انرژی و زمانی که از کفم رفت و لحظه هایی را که می توانستم با عزیزترین کسم باشم ، اما نبودم و آن لحظه ها همه رفتند . به خاطر شکستی که غرورم را جریحه دار کرد . شکستی که مسئولش من نبودم . افسرده شده ام ؛ از اینکه هنوز کلی ایده و فکر در سر دارم اما هراس دارم از اینکه دوباره شکست پایان همه آن ایده ها باشد . افسرده شدم ، چون این حق من نبود . افسرده ام از اینکه هر چه می گردم بهانه ای برای خندیدن و شاد بودن نمیابم . افسرده ام از اینکه تمام انرژی ام را از دست داده ام .